خاطرات زنان رزمنده
مادری که سه فرزند داشت، یک پسر و دخترش مجروح شده بودند و پسر دیگرش شهید. چه شهیدی! نه دست داشت نه سر. شب وقتی خبر آوردیم که پسرش شهید شده، دستانش را به علامت شکر به طرف آسمان بلند کرد و گفت: یا حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها، حالا رویم می شود به تو بگویم یا فاطمه زهرا سلام الله علیها. او همان شبانه اصرار داشت پسر شهیدش را ببیند و بالاخره هم موفق شد. صبح زود هم به سراغ ما آمد که مرا به سردخانه ببرید. در سردخانه هرچه التماس کردیم که بگذار ما عطر بزنیم و کفن کنیم، قبول نکرد. با آرامشی خاص تمام پیکر فرزندش را عطر و گلاب زد. پیکری که دست راست و سر نداشت. آن را با دقت داخل پارچه ای پیچید و رویش هم نایلون کشید. موقع جابجا کردن هم به هیچ کس اجازه نداد جنازه را بلند کند. تحملش برای ما مشکل بود، اما او حتی یک قطره اشک هم نریخت. می گفت می خوام اولین مادری باشم که بی صدا و بدون ناله و اشک پشت تابوت بچه اش راه می رود، بچه ای که هجده سال و یک ماه بیشتر ندارد.
خانم بدیعی هم پانزده سال داشت. تنها چهل روز از ازدواجش می گذشت. وقتی جنازه شوهرش را آوردند، خودش او را کفن کرد. با دستان خودش با دست هایی که هر کسی آن ها را ندارد و یا حتی توان دیدن آن ها را.
راوی: خواهر رزمنده کبری نقدی زاده از مدافعین خرمشهر