خاطرات زنان رزمنده
“مدت ها کارمان درست کردن تابوت برای عزیزان خودمان بود؛ در جوار پیکرهای خون آلود و قطعه قطعه شده… کاری دردناک و خارج از تحمل”
“… یک روز عصر با یکی از خواهران به قبرستان رفتیم. آن جا پر از جنازه بود و برخلاف روزهای اول کسی نبود آن ها خاک کند. جنازه ها به قدری زیاد بود که همانطور مانده بود و کسی هم نبود هویتشان را مشخص کند. از آن هایی که امکان داشت عکس می گرفتند و دفن می کردند. به علت نزدیکی به پادگان دژ، قبرستان مدام زیر آتش بود. از طرف دیگر سگ ها هم به قبرستان هجوم آورده بودند. به همین خاطر دو نفر از خواهران مجبور بودند شب ها در قبرستان نگهبانی داده، سگ ها را از نزدیک شدن به جنازه ها دور کنند".
“زهره حسینی در هفته ی اول جنگ پدر شهیدش را با دست خودش دفن می کند و روز یازدهم مهر هم بدن قطعه قطعه شده ی برادرش علی را، که در مدرسه دریابد رسایی به شهادت رسید. خداوند به زهره حسینی و خواهرش چنان تحملی داده بود که کارشان در گلزار شهدا دفن شهیدان و نگهبانی جنازه ها شده بود". (به نقل از سکینه حورسی)