یک چشمک به آن بالاها
می خواهم به عشق شهدای همیشه سبزمان خلوص یاس را بیاموزم و با مرام شقایق آشنا گردم. کاش من اشک های فرزند شهیدی را که هرگز گرمی آغوش پدرش را لمس نکرده و بر مزار مهربان ترین و دوست داشتنی ترین بابای دنیا جاری است نمی دیدم.
پروانه وار می سوخت و شب ها با یاد قصه های استقامت و ایثار وصف نشدنی پدرش به خواب می رفت و حال هنگامی که می بینیم بر صفحه های دلنشین دفتر نقاشی خود، کبوتر خونینی را نقاشی می کند با قطرات سرشک دیده اش آن را معطر می سازد. صفحه ی به خاک سپردن کبوتری که هنرش پرواز بود را مرور می کند، به دل بی تاب خود می گویم که ای کاش من آن دریا دلی بودم که در محراب عاشقان سر بر شانه ی خاک می گذاشت. ای کاش من به اندازه ی غباری معنای تبسم آن عاشق سر بریده را در گودال های خونین خاکریزها می فهمیدم و درمی یافتم که آن مردان مرد از کدام چشمه سیراب گشتند که این چنین بزرگی روحشان، چشم زمین و آسمان را به اشک نشانده است.
ای کاش در می یافتم که چرا چفیه، قمقمه و پلاک های آن دریا دلان عصاره ی آفرینش و معطوف طواف حق تعالی هستند تا دیگر این چنین در سودای دل تنگی هایم نسوزم. می خواهم در پس یاد یاس ها و شقایق ها، تمام زنجیرهای زمینی را درزیر پاهای آزاد شده ام خرد کنم و با دو بال سفید به پاکی پاک ترین قلب دنیا، در آسمان لایتناهی معرفت آن پروانه های آلاله صفت پرواز کنم تا نگذارم حدیث پرواز در هجوم کرکس های سیاه دل فراموش گردد. من می خواهم به عشق شهدای همیشه سبزمان خلوص یاس را بیاموزم و با مرام شقایق آشنا گردم.